الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ها
یکی از بهترین شعرهای حافظ این شعر است:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد *** عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
وقتی خواست ذاتت تجلی کند عشق پیدا شد یعنی این عشق بود که ظهور کرد. «آتش به همه عالم زد» یعنی همه اشیاء را عاشق تو کرد.
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت *** عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
(بحث آدم را بخوانید ببینید چه می گویند) یعنی وقتی که ظهور کرد بر همه ماهیات و اعیان ثابته، نه در ملک عشق بود «و نه در آسمانها و زمین و کوهها» (انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان؛ ما امانت (الهی و بار تکلیف) را بر آسمان ها و زمین و کوهها عرضه کردیم و آنها (تکویناً) از پذیرفتن آن سرباز زدند و از آن هراسیدند، ولی انسان آن را بر دوش گرفت.) «احزاب/72»، تنها موجودی که این استعداد را داشت انسان بود.
عقل می خواست کزان شعله چراغ افروزد *** برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
به عقل گفتند اینجا جای تو نیست، تو برو عقب.
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز *** دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
من خیال می کنم مقصود از «مدعی» همان عقل یا نفس یا قوای شیطانی و یا اینجور چیزها باشد. در غزل دیگری ابتدا می گوید:
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود *** مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
تا به اینجا می رسد:
پیش از این کین سقف سبز و طاق مینا برکشند *** منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
باز تقدم عشق بر خلقت و آفرینش را بیان می کند. در این زمینه البته باز مسائلی که این آقایان گفته اند زیاد است.
به فریب من چه کوشی که ز عشق در گریزم
هوسی به سر ندارم هوس مرا گرفتی
بگشا دری به رویم مگرم نفس برآید
بخدا تو ای ستمگر نفس مرا گرفتی