مرغ سیه بالم

شعر-داستان

مرغ سیه بالم

شعر-داستان

گزیده شعرهای ناب

در وهم نیاید که چه شیرین دهنی
اینست که دور از لب ودندان منی

ما را به سرای پادشاهان ره نیست
تو خیمه به پهلوی گدایان نزنی 

 

****************** 

 ***********

تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد

تا قوت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد

آیین وفا و مهربانی در
در شهر شما مگر نباشد

گویند نظر چرا نبستی
تا مشغله و خطر نباشد

ای خواجه برو که جهد انسان
با تیر قضا سپر نباشد

این شور که در سرست ما را
وقتی برود که سر نباشد

بیچاره کجا رود گرفتار
کز کوی تو ره به درنباشد

چون روی تو دلفریب و دلبند
در روی زمین دگر نباشد

در پارس چنین نمک ندیدم
در مصر چنین شکر نباشد

گر حکم کنی به جان سعدی
جان از تو عزیزتر نباشد 

  

*****************

 **********

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم